یافتم، آن چیز محصور(محسور) کننده خنده ایست که هرگاه بر لبانش نقش میبندد مرا میبرد به دورها، خندهای که به چهره ی آرامش نشاطی میدهد که قادر نیستم به توصیفش، باید دوری کنم، از آن چه مرا با خود میبرد باید دوری کنم. چقدر صبر سخت است. مقاومت سخت است. مهار احساسات سخت است. گفتهٔ "نه، دیگر آنقدر دوستش ندارم" به حالت تلقین در آمده و نمیدانم به چه تبدیل شده...مهم نیست...واقعاً.
عااااااااااااالی بود. اینو خودت نوشته بودی؟
اینجا اگه چیزی مال خودم نباشه حتما می نویسم مال کیه ;)